ناخدای عشق

ساخت وبلاگ
فانوسي در پشت پنجرهدريايي بي كردنكشتي كه مسافرم را مي آوردمسافري كه توهم فرشته بودن نداردتوهم فرشته بودن؟آن كسي كه فكر مي كند هميشه بخشيده استآن كسي كه مي انديشد كسي درآرزوي بخشش او استفرشته متوهمي است و شايد جعلي خدایگان است!فانوسي پشت پنجره گذاشته ام به ياد محبوبآن كه ماندني است  كه مي دانم كسي كه رفت باز هم مي رود چون رفتن را بلد استكسي كه مي انديشد كار بي منت كرده پس بي ارزش است از ياد برده است كسي بود كه منت نگذاشت وخدمتش كردكسي كه خوب بود را براي آن دگري خواست زود يادش مي آيد درس هاي كهن بد ماندن و بد بودن راخوب بودن شرطي مصداق بدي استكسي كه فكر مي كند دري باز است روزي آن را باز مي كند و مي رود هميشه چشم به آن سوي در دارداگرعشق همان عشق باشدنه منتي استنه دري بازنه خواستن به بد شدننه ادعاي بخشش و بي گناهيتوهم فرشته بودن قصه هاي بي شماري دارد او كه فكر مي كند با ادعاي بخشش و تهديد به رفتن و منت نگذاشتن هايش مظلوم بهشتي استرفتني استپس چه زيبا لحظه اي است رفتن الهه جعليفانوس پشت پنجره استآن كه مي بيندجزيره عشقآن كه مي خواند غزل عشقآن كه بلد استدرس عشقرا  چه كار دارد به توهم فرشته بودن؟و مي آيدخدایگان عشقفرشته عشقبي منتبي ادعاپرديسي مي سازدمي دانمايمان دارم به اميد عشق ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت: 16:46

تو را کجا یابم ؟/ تورج عاطفدوباره سحر شد و روز چهارم ، شنبه اول از چهارمین ماه سال است . قصه چهار ها  به هم رسند تا غم جاودانم هشت  ساله شود. هشت سال از آن روز شوم گذشت که من نوشتمپدر رفت!جان و روحم رفتهشت  سال گذشت اما  هشت هزار سال پیر شده ام و گویی  آن «من »که روزگاری می شناختم در همان روز چهارم چهارشنبه از ماه چهارم  سال هشت سال پیش  در گذشتمدر کابوس هشت  هزار ساله ای غرقه شدم . جهانی  که هر روز تلخ تر از پیش شودپدر رفت!پ + د+ رپ چون پروازد چون دلر چون روحروح و دل من پرواز کرد تا من به رثای خویشتنم بنشینم و از یاد ببرم که چگونه روزگاری دل و روحی داشتمدر روز چهارم ، چهارشنبه روزی در ماه چهارم این غم نبود که به سراغم امد که این من بودم که به تمامی غم شدم که دل و روح من را چون حکایت هدایت موریانه گونه خورده است و من  چون شبحی به زندگی ادامه دادم و تنها زخمهای دستانم مرا یاد آورد که روزگاری « تورج» بودمبه آینه می نگرم  و می دانم این تصویر چون مشق های  شتابزده کودکی رج زده شده اندآینه « تو» را « رج» زد تا از یاد ببرم  که هشت  سال پیش من  هم به رثای  پرواز دل و روحم نشسته ام و زمزمه کردمپدر رفتپدر رفتپدر رفتهشت سال گذشت و در میان این هشت هزار ساله غم تازیانه ها خوردم  همره با سیمین شعر شوم که رفتن او هم هشت گانه سال شدچرا رفتی، چرا؟ من بی قرارمبه سر، سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟ و من بی قرارم که جانی نماند که ز غم ناشکیبایی کند جانی نمانده که  تاب دیدن اسمان و مهر و ماهتاب را  بیاوردجان همه در خیال بی هوده ای استکه بار ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت: 16:46

حکایت جمعه بی رفیق / تورج عاطف توی قاب خیس این پنجره هاعکسی از جمعه غمگین میبینمچه سیاهه به تنش رخت عزاتو چشاش ابرای سنگین میبینم.. " شهریار قنبری "جمعه های غمگین به اتمام نمی رسند جمعه ها حکایت آدینه های کودکی ما را ندارند که پر از همبستگی و شادمانی و به یاد آوردن " ما " بود . جمعه این روزگار پر شده از حکایت دلتنگی و هجرت و در این میان چه سخت تر که هجرت برای قصه زندگی رفیق بزرگوار و مهربان و خوش بیان و آگاه و نیک نهادی چون مهندس مانوسی فر باشد . رفیق نازنینم که رفت تا بی کران ناگفته هایم از ادبیات و موسیقی و سینما و فوتبال و عشق به وطن و حیوانات و... همچنان در صندوقچه اسرار دلم بماند . روزگارانی در مورد سعید قصه پزشکزاد می گفتیم و آن سیزدهم مردادی و ساعت و سه ربع کمی که قصه عشقی آغاز شد و حال در یک روز شهریورگان در رثای مردی هستم که خاطرات بی کران از مهربانی هایش را چون کتابهائی که عاشقشان هستم صفحه به صفحه حفظ می کنمجمعه ای رسیده است که چه بی کران نغمه فروغ را دوباره آویزه لبهایم کند و زمزمه کنمجمعهٔ چون کوچه‌های کهنه، غم‌انگیز جمعهٔ اندیشه‌های تنبل بیمار جمعهٔ خمیازه‌های موذی کشدار جمعهٔ بی انتظار جمعهٔ تسلیم خانهٔ خالی خانهٔ دلگیر خانهٔ در بسته بر هجوم جوانی خانهٔ تاریکی و تصور خورشید خانهٔ تنهائی و تفأل و تردید ... و حال در این جمعه بغیبت رفیق دست به دامان سایه می شوم تا غم هجران اورا بیان کنددل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می شناسم این دل مجنون خویش را پندش دگر مگوی که بی حاصل است این ... دلتنگی های دل گوش به هیچ پندی نسپارد . کدام پندی می تواند دلی را آرام کند که در هجران دوست می ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت: 16:46